وقتی چشم به جهان گشودم قلب کوچک و مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از لبخند و بی ریایی بود

احساس

 

کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبایی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شد و با گریه ام دلت

 

لرزید و طوفانی گشت.از همان لحظه فهمیدم که تنها در کناراین نگاه پر مهر و محبت است که احساس

ارامش و

 

خوشبختی خواهم کرد.مادر عزیزم روزت مبارک.

 

 

 

میخواهم راحت باشم...بی جسارت و بی خجالت...در جواب چه خبرها؟چشمانم

را ببندم وبگویم:.............عاشقم

 

ساده نگذر........به یاد داشته باش...."این دل نوشته هارا" یک"دل" نوشته است

     اینجا جلوی خونمونه الان سه روزه داره برف میاد من که خیلی خوشحالم..

 

خدایا من که ترک تحصیل کردم....پس امتحان واسه چی؟

به دنبال ویلچری هستم برای روزگار.....ظاهرا پایی برای راه امدن با من ندارد....

 به خدا گفتم اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای،پس چرا ارزو کنم؟!!!!!......خدا گفت شاید نوشته باشم هرچه ارزو کند...

نه همیشه برای عاشق شدن به دنبال باران و بهارو و بابونه نباش..........گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای میرسی که ماه را بر لبانت مینشاند.

سرخاک من...!اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!!
اونی که نخواست مارو بلاخره میاد دیدن جسدم...!!!
اونی که حتی نیومده تولدم زیر تابتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برای خداحافظی...!!!
عجب روزیه اون روز...!!!!
حیف که اون موقع خودم نیستم......!!!

       پرسید که چرا دیر کرده است؟

       نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است؟

       خندیدمو گفتم او فقط اسیر من است

       تنها دقایقی چند تاخیر کرده است....

       گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید

       موعود قرار تغییر کرده است

       اینه به سادگیم خندیدو گفت:

       احساس پاک تورا زنجیر کرده است

       گفتم از عشق من چنین سخن نگو

       گفت خوابی سالها دیر کرده است

       در اینه به خودم نگاه میکنم اه......

       عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

       راست گفت اینه که متظرش نباش

        او برای همیشه دیر کرده است